می و دوزخ...

مرز در عقل و جنون باریک است کفر و ایمان چه به هم نزدیک است...

می و دوزخ...

مرز در عقل و جنون باریک است کفر و ایمان چه به هم نزدیک است...

ساقی..

تا میکده خالی از شراب است
حال من خسته دل خراب است

دست از سرم ای طبیب بردار
داروی دلم شراب ناب است
دور از لب نوش ساقی امشب
چون چشمه دو چشم من پر آب است
ساقی به سراغت آمده شمس
برخیز،برخیز چه جای خواب است



خوشا آنکه همچون تو مست از جهان می رود

خوشا آنکه همچون تو مست از شراب الست از جهان می رود



خوشا آنکه همچون تو در خواب مست
به دور از غم هرچه هست از جهان می رود

کسی با خود از این جهان ارمغانی نبرد
خوشا آنکه همچون تو با جام و نامی به دست از جهان می رود

پس از تو نه می می توان نوش کرد
نه بر نغمه و سوز سازی توان گوش کرد

چه فخری به خود می فروشد زمین

که همچون تو رامشگری را در آغوش کرد....



گوشه میخانه میمانم

اگر من  ترک ارباب وفا کردم  پشیمانم

اگر این گونه با ساقی جفا کردم پشیمانم

من از عمری که با زاهد فنا کردم

من از جوری که در راه خدا کردم پشیمانم


من امشب گوشه میخانه میمانم
که داد از ساغر و پیمانه بستم

به هر جا پا گذارم کینه ها بینم


هزاران چهره در ایینه ها بینم

چه جایی خوش تر از میخانه بگزینم

من اینجا مست وحیرانم 
من امشب گوشه میخانه میمانم

که داد از ساغرو پیمانه بستم

در اینجا هرکه در دل باوری دارد

در اینجا هر غمی خنیا گری دارد

که در میخانه حتی دشمنت با خود

   به جای دشنه دردست ساغری دارد



در این جا جز به کوی یار  راهی نیست

در این جا جز مهین دلدار شاهی نیست

در اینجا پادشاه عاشقان ساقیست

که اوهم گاهو گاهی هست گاهی نیست

در اینجا خون مردم خفته درخون نیست

در اینجا چهره ی ازادگی گم نیست
در اینجا تخت شاهی دوش مردم نیست

به نام عشق میخوانم

من امشب گوشه میخانه میمانم

خون انگور

عارفان را شمع وشاهد نیست از بیرون خویش

خون انگوری نخورده بادشان هم خون خویش

هر کسی اندر جهان مجنون لیلایی شدند

عاشقان لیلای خویش و دم به دم مجنون خویش

باده غمگنان خورندو ما ز می خوش دل تریم

رو به محبوسان غم ده ساقیا، افیون خویش



خون
ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال

هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش

من نیم موقوفه نفخ سور همچون مردگان

عشق جانی می دهد هر دم مرا از افسون خویش

در بهشت استبرق سبز است و خلخال و حریر

عشق نقدم می دهد از اطلس و افسون خویش

دوزخی بود عاشق و مست

         گویند که دوزخی بود عاشق و مست


       قولی است خلاف که دل در ان نتوان بست

 هی مفتی شهر ازتو بیدارتریم


          با این همه مستی ز تو هوشیار تریم

          تو خون کسان نوشی و ما خون رزان

               انصاف بده کدام خونخوار تریم


گویند کسان بهشت با حور خوش است

من میگویم که اب انگورخوش است



این نقد بگیر و دست ازان  نسیه بدار

اواز دهل شنیدن از دورخوش است


<< این می چه حرامی است که عالم همه زان میجوشد

یک دسته به نابودی نامش کوشد

انان که بر عاشقان حرامش کردند

خود خلوت از ان پیاله ها مینوشند>>


   ان عاشق دیوانه کین خمار مستی را ساخت

   معشوق و شراب و می پرستی را ساخت

    بی شک قدحی شراب نوشید و از ان

   سرمست شد این جهان هستی را ساخت


اهنگ زیبای من از جهانی دگرم

من از جهانی دگرم


دانلود



گر روحه خداوندی دمیده در روان آدم و حواست


پس ای  مردم خدا اینجاست خدا اینجاست

خدا در قلب انسانهاست

به خود آ تا که در یابی خدا در خویشتن پیداست

 

همای از دست این عالم پر پرواز خود بگشود

 در خورشید و آتش سوخت

خداوندا بسوزانم در این آتش همایم کن

بیا از این تنه آلوده و غمگین جدایم کن