خوشا آنکه همچون تو مست از جهان می رود
خوشا آنکه همچون تو مست از شراب الست از جهان می رود
که همچون تو رامشگری را در آغوش کرد....
اگر این گونه با ساقی جفا کردم پشیمانم
من از جوری که در راه خدا کردم پشیمانم
به هر جا پا گذارم کینه ها بینم
چه جایی خوش تر از میخانه بگزینم
که داد از ساغرو پیمانه بستم
در اینجا هر غمی خنیا گری دارد
به جای دشنه دردست ساغری دارد
در این جا جز به کوی یار راهی نیست
در اینجا پادشاه عاشقان ساقیست
در اینجا خون مردم خفته درخون نیست
به نام عشق میخوانم
خون انگوری نخورده بادشان هم خون خویش
عاشقان لیلای خویش و دم به دم مجنون خویش
رو به محبوسان غم ده ساقیا، افیون خویش
هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش
عشق جانی می دهد هر دم مرا از افسون خویش
عشق نقدم می دهد از اطلس و افسون خویش
گویند که دوزخی بود عاشق و مست
قولی است خلاف که دل در ان نتوان بست
هی مفتی شهر ازتو بیدارتریم
با این همه مستی ز تو هوشیار تریم
تو خون کسان نوشی و ما خون رزان
انصاف بده کدام خونخوار تریم
گویند کسان بهشت با حور خوش است
من میگویم که اب انگورخوش است
این نقد بگیر و دست ازان نسیه بدار
اواز دهل شنیدن از دورخوش است
<< این می چه حرامی است که عالم همه زان میجوشد
یک دسته به نابودی نامش کوشد
انان که بر عاشقان حرامش کردند
خود خلوت از ان پیاله ها مینوشند>>
ان عاشق دیوانه کین خمار مستی را ساخت
معشوق و شراب و می پرستی را ساخت
بی شک قدحی شراب نوشید و از ان
سرمست شد این جهان هستی را ساخت
من از جهانی دگرم
گر روحه خداوندی دمیده در روان آدم و حواست